۳۰۰ اسم پسر ایرانی اصیل با معنی
11 آذر 1402 ساعت 14:39
0

برای خوشامدگویی به نوزاد پسرتان کارهایی زیادی برای انجام دادن وجود دارد و انتخاب اسم پسر مناسبی که معرف آینده او باشد، یکی از مهمترین آنها است. انتخاب نام پسر مناسب تصمیمی است که یک عمر همراه انسان می ماند و حتی بر شخصیت و منش او تاثیر می گذارد. حتی اگر جزو کسانی باشید که اسم فرزندتان را از قبل در نظر دارید، باز هم ممکن است در توافق بر سر انتخاب نام پسر مناسب با شریک زندگی و خانواده به مشکل برخورد کنید.

 

آیا به دنبال اسم پسر کمیاب هستید که با نام خانوادگی شما همخوانی داشته باشد؟ یا قصد دارید از بین اسم پسر ایرانی اصیل که نمایانگر فرهنگ شما باشد نام پسر دلبندتان را انتخاب کنید؟ ما در این مقاله یک فهرست کامل اسم پسر ایرانی مناسب سال ۱۴۰۲ به همراه معنی آنها برای شما تهیه کردیم.

۷ نکته مهم برای انتخاب اسم مناسب:

مسئولیت نامگذاری فرزند می تواند کمی ترسناک باشد، خصوصا رعایت نظر خانواده و دوستان کار را مشکل تر می کند. اگر جزو کسانی هستید که هنوز اسم نوزاد مناسبی پیدا نکردید در ادامه نکاتی را برای شما آورده ایم تا این تصمیم مشکل و سرنوشت ساز را برای شما آسان کنیم.

۱. تناسب با نام خانوادگی: بعضی از اسم ها به تنهایی معنی زیبایی دارند، اما در ترکیب با کلمات دیگر ممکن است مفهومی به خود بگیرند که مناسب نیست. جدا از معنی ممکن است این دو کلمه در کنار هم از نظر تلفظ مشکل و یا از نظر آوایی نامتناسب باشند. پس بهتر است همه اسم های منتخب تان را در کنار نام فامیلی از نظرهای مختلف بررسی کنید و به ترکیب معنی اسم و نام فامیلی دقت داشته باشید.

۲. مخفف اسم: سعی کنید به همه اسم های مستعار بالقوه ای که افراد می توانند به فرزند شما بدهند نگاهی بیندازید و مطمئن شوید که نه تنها آنها را دوست دارید بلکه معنی اسم مخفف هم برای شما خوشایند باشد.

۳. تناسب با نام خواهر و برادر: بهتر است نام هایی برای فرزندان خود انتخاب کنید که حرف اول یکسانی دارند یا اسم هایی که نظر آوایی نزدیک به هم هستند، تا به این شکل خواندن اسم آنها راحت تر و زیباتر باشد. علاوه بر اینها، تفاوت زیاد میان اسم فرزندان می تواند نشانه توجه کمتر به یکی از فرزندان باشد و باعث ایجاد حس منفی بین آنها شود.

۵. بررسی معانی مختلف اسم: شاید اسم فرزند شما معنی زیبایی در زبان محل زندگی شما داشته باشد، اما ممکن است در بررسی با سایر زبان ها یا گویش ها معنی متفاوتی پیدا کند که نامناسب باشد و یا برعکس. علاوه بر این، آینده قابل پیش بینی نیست و ممکن است فرزند شما در آینده تصمیم به مهاجرت بگیرد.

۶. انتخاب اسم کمیاب پسر: انتخاب اسم کمیاب می تواند تجربه خلاقانه و سرگرم کننده ای باشد، اما مراقب باشید که این اسم کمیاب پسر زیادی عجیب نباشد. اسم خاص و سخت اگر بیش از حد منحصر به فرد باشد می تواند زندگی فرزند شما را مشکل کند و مجبور شود دائما نام خود را برای سایرین توضیح دهد. تحقیقات نشان می دهند که تاثیر منفی نامهای غیرمعمول بیشتر از تاثیرات مثبت آن است.

۷. از اسم های مد روز دوری کنید: نام کودک شما باید با گذشت زمان زیبایی خود را حفظ کند. از خود بپرسید که آیا این نام در ۱۰ سال آینده همچنان جذاب خواهد بود یا شکل مضحک به خود می گیرد؟ آیا فرزند من مجبور می شود همیشه دلیل نامگذاری خود را توضیح دهد؟ اگر جواب شما به یکی از این سوال ها بله باشد، بهتر است که از این اسم دوری کنید.

اسم پسر ایرانی اصیل با معنی

اسم پسر ایرانی اصیل با معنی

انتخاب اسم برای فرزند یکی از مهم‌ترین تصمیماتی است که والدین می‌گیرند و به ویژه در فرهنگ ایرانی، اهمیت ویژه‌ای دارد. اسم‌های پسران ایرانی اصیل علاوه بر زیبایی صدا، اغلب دارای معانی عمیق و تاریخی هستند که به تاریخ و فرهنگ غنی ایران زمین بازمی‌گردند. به عنوان مثال، اسم‌هایی همچون "آریا" به معنای نیک، "کامیار" به معنای توانمند و "نیما" به معنای راستین و صاف هستند. این اسم‌ها نه تنها نمایانگر هویت و ریشه‌های فرهنگی هستند، بلکه می‌توانند امیدها و آرزوهای والدین برای فرزندشان را نیز منتقل کنند. انتخاب یک اسم اصیل می‌تواند ارتباط عمیق‌تری با هویت ملی و فرهنگی فرزندان فراهم کند و آنان را به ریشه‌های خود نزدیک‌تر سازد. در ادامه به ترتیب الفبا بهترین اسم های پسر ایرانی اصیل همراه با معنی را آوردیم.

بهترین اسم های پسر ایرانی اصیل با معنی

آبتین: روح کامل، انسان نیکوکار، ریشه: اوستایی، پهلوی.

آتش: آذر، اخگر، شرار، شرر، شعله، نار، جهنم، دوزخ، هاویه، بهشت
آترین: آذرین مانند آتش، زیبا و پر انرژی و از اسامی مشترک پسر و دختر است. ریشه: هخامنشش.
آتورپات: آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست، صورت دیگر آذرباد. ریشه: پهلوی، اوستایی.
آذرخش: برق، درخش، صاعقه
آذرمه: آذرماه، رئیس و بزرگ آتشها، ماه آذر، ماه نهم از سال شمسی
آرتین: پاک و مقدس، عاقل و زیرک، از شخصیت های شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی، هفتمین پادشاه ماد، منسوب به آرت، پاکی و تقدس، آرش، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بود.
آراد: آرای، آراینده، بخشنده، سپید دست، جوان مرد، آراسته. در آیین زرتشتی نام فرشته ی موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که به روز آراد متعلق است. روز بیست و پنجم ماه شمسی به نام اوست، نام روز بیست و پنجم ماه شمسی، آراج، نام روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم که در این روز نو پوشیدن را مبارک و سفر را شوم می دانند.
آدرین: آتشین، زیباروی، سرخ روی، آدریانوس، به فتح ی، یکی از پادشاهان روم که فتوحات زیادی داشت و به ادبیات علاقمند بود.
آرین: آریایی، آزاده، نجیب، آریا، مرد آریایی، آریایی نژاد، از نسل آریایی.
آرتا: مقدس، پاک، راست گفتار، درست کردار، نام پهلوان ایرانی. در اوستا به معنای مقدس است.
آرتان: نام برادر داریوش و پسر ویشتاسپ، افزایش یابنده، افزوده، نام برادر داریوش پادشاه هخامنشی و پسر ویشتاسب.
آرش: درخشنده، از شخصیت های شاهنامه. آرش کمانگیر نام پهلوان نامدار ایرانی است که در تیراندازی بسیار توانا بود.
آرشام: نیرومند، قوی هیکل، پسر آریامنه و پدر ویشتاسپ از خاندان هخامنشی، دارای زور خرس، خرس نیرو. نیرو، قدرت.
آرمان: ایده، ایده آل، شعار، مرام، هدف، نصب العین، آرزو، امید، اندوه، حسرت، غم. در ارمنی به معنای «مرد خدا» و در آلمانی به معنای «مرد ارتش» است.
آروین: تجربه، امتحان و آزمایش، امتحان و آزمایش و تجربه، آزموده و آزمایش شده، آزمایش امتحان آزمون.
آریا: نژاد هند و اروپایی، نژاد هند و ارپائیان که در عهدی بسیار کهن با هم زندگی می کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسیم شدند گروهی به هند و ایران آمدند و گروهی به اروپا رفتند. نام میهن عزیز ما ایران از این‎ ‎کلمه گرفته شده است.
آریابان: نگهبان قوم آریایی
آریانا: منسوب به آریا، آریایی. نام قدیم ایران. نامی است که جغرافی دانان یونانی به قسمتی از ایران یعنی سرزمین آریائی ها داده بودند.
آریوبرزن: کنایه از قدرت و خشم ایرانی، نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی. نام سرداری از سرداران داریوش سوم در هنگام هجوم اسکندر مقدونی به ایران، که شرافتمندانه از جان خود و همراهانش گذشت و تا واپسین دم ایستادگی کرد.
آزاد: رها شده از گرفتاری یا چیزی آزاردهنده، فارغ و آسوده، رها شده از تعلقات دنیوی، ( در قدیم ) نجیب، شریف، آزاده.
آزرمگان: با حیا، مودب، سربه زیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فرخزاد سردار ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی.
آلان: آران، سرزمین آریایی ها، نام سرزمینی در شمال غربی ایران که روس ها به آن نام آذربایجان را داده اند.
آوه: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
آویژه: معشوق، دلبر، خاص، خالص، ویژه، پاکیزه
آیینگشسب: از شخصیتهای شاهنامه، نام دبیر هرمز انوشیروان پادشاه ساسانی
آریو: آریایی، منسوب به قوم آریایی، شبیه آریائیان، نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی
آریافر: دارای فر و شکوه آریایی
آریامن: آرامش دهنده، خوشبختی دهنده. نام فرمانده ی ناوگان خشایارشاه که سرداری رشید و شجاع در جنگ «سالامین» بود.
آریامنش: دارای خوی و رفتار آریایی، نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی.
آریامهر: ترکیب دو اسم آریا و مهر ( آزاده و محبت )، برخوردار از محبت آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی.
آریان: منسوب به آریا، آریایی، آزاده، نجیب، آریا، بانوی بسیار مقدس، نام دختر مینوس پادشاه اساطیری یونان.

ا

اخگر: پاره ی آتش، شراره، زیبارو، گلِ آتش، خرده ی آتش، جرقه، ( به مجاز ) آتش، گُلِ آتش، پاره آتش.
ارخشا: غزال یا گوزن، درخشان، تیر سریع
اُرُد: نام دو تن از شاهان اشکانی، در زبان اوستایی به معنی راستی و درستی، نام فرشته ی نگهبانِ ثروت، روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، آراد
اردشیر: آن که حکومت مقدس دارد، شهریاری و پادشاهی مقدس،
اردلان: جای و مکان مقدس، درستی، راستی و پارسایی، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران.
اردوان: ریس گارد سلطنتی خشایارشاه بود زادگاه او ورکانه (گرگان امروزی)بود، ریشه: نام طبری، مازندرانی.
ارژنگ: نام کتاب مانی که دارای نفش و نگار بود، ( به مجاز ) نقش و نگار، نام کتاب مصور تألیف «مانی» پیامبر ایرانی که تا قرن هجری باقی بوده است. نام پهلوانی تورانی پسر زره. نام چاهی در توران.
ارس: نام رودی در مرز شمالی ایران. نام رودخانه ای بزرگ که از کوه های هزار ترکیه سرچشمه می گیرد و مرز میان ایران و قفقاز را طی کرده و به دریای خزر می ریزد.
ارشا: چالاک و گریز پا، دلیرمرد، از نام های ایران باستان
ارشک: شاه سلسله ی هخامنشی، پسر و جانشین اردشیر سوم، مؤسس خاندان اشکانی، بزرگ مرد.
ارمایل: نجیب زاده و اشراف زاده پارسی، ارمانک
اروند: شأن و شوکت و فر و شکوه، نام رودی در ایران
اژدر: مار افسانه ای بزرگ
اسفندیار: آفریده خرد پاک، اسپندیار، مقدس آفریده یا آفریده ی پاک، پسر گشتاسب که به خاطر شستشو در چشمه ای رویین تن شده بود.
اشک: از اسامی مشترک پسر و دختر است، آبی که از چشم می ریزد.
اشکان: منسوب به اشک، نام مؤسس سلسله اشکانیان.
افراسیاب: به هراس اندازنده، ترسناک، از شخصیت های شاهنامه، نام پادشاه تورانی.
افشار: شریک، رفیق، نام یک سلسله پادشاهی ایران
افشین: لقب تمامی پادشاهان اسروشنه، آخرین امیر اشروسنه، که این مقام را به خاطر خیانت به پدر و آیین خود و راهنمایی خلیفه ی عباسی به فتح سرزمین مادری خویش به دست آورد.
البرز: کوه بلند و بزرگ، نام رشته کوهی در شمال ایران.
امید: آرزو، انتظار، رجا، توقع، چشمداشت، تکیه گاه، محل پناه
انوش: بی مرگ، جاوید، جاویدان، از پایتختهای قدیم ارمنستان
انوشیروان: جاوید، جاویدان، نام یکی از پادشاهان نامدار ساسانی ملقب به دادگر که پیامبر اسلام (ص) در زمان این پادشاه متولد شد.
اورمزد: هرمز، از نامهای خداوند در آیین زرتشت، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم.
اورنگ: تخت پادشاهی، فر و شکوه.
ایرج: خوب روی و نیکو سیما مانند آفتاب، یاری دهنده ی آریایی ها. در شاهنامه شاهزاده ی ایرانی و پسر کوچک فریدون که پدرش پادشاهی ایران را به او داد.
ایشتوویگو: آخرین پادشاه ماد.

ب

بابک: پدر، استوار، امین، پرورنده.
باربد: بزرگی و منزلت، نام نوازنده نامدار دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی.
بامداد: صبح، بامداد.
بامین: صورت دیگری از بامی، لقب شهر بلخ و نام روستایی در نزدیکی هرات.
بامشاد: شکوهمند، شاد، نام نوازنده بزرگ در عهد ساسانیان.
بردیا: نام دومین پسر کوروش پادشاه هخامنشی و برادر کمبوجیه، در اوستایی به معنی بلند پایه.
بزرگمهر: بسیار مهربان، نام مازندرانی از خاندان کارن یا قارن طبرستان وزیر انوشیروان دادگر.
بهآیین: دارای آیین بهتر
بهبد: نگهبان خوبی و نیکی، ریشه: اوستایی.
بهرام: پیروزمند، روز بیستم از هر ماه شمسی، نام دیگر سیاره مریخ، نام چند تن از پادشاهان ساسانی.
بهمن: نیک اندیش، نیک پندار، راست گفتار، توده عظیمی از برف و یخ.
بهمنش: دارای منش نیک، نیکو کردار، نیک منش، وهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است.
بیژن: شجاع، جنگجو، پسر گیو و نواده ی گودرز و رستم، به معنای کسی که نیک تشخیص دهنده و اهل تمیز است.
بهروز: سعادتمند، خوشبخت، روز نیک، روز خوش، نام نوعی بلور کبود.
بهرنگ: رنگ خوب، دارای رنگ نیکوتر، نکوتر رنگ.
بهزاد: نیک نژاد، نیکو تبار، نقاش و مینیاتور ساز مشهور ملقب به کمال الدین.
بهشاد: بهترین شادی، نیکوی شاد.
بهنام: نیک نام، خوش نام.
برسام: آتش بزرگ، بالاترین سوگند، فرزند بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید.
برزو: قد بلند، تنومند، باشکوه، نام پسر سهراب، بلند پایه، نام پسر سهراب پسر رستم زال در روایات ملی، نام آتشکده ی عهد ساسانی در استان مرکز.
برنا: ظریف، خوب، نیک، دلاور، جوان، شاب.
برومند: بَرمند، باردار، بارور، صاحب نفع، مثمر، قوی، رشید، کامروا، کامیاب، میوه دار.
برزین: آتش، نام آتشکده ی بزرگ ایران، نام کوهی در کردستان بین مهاباد و سردشت.
بهداد: در کمال عدل و داد، بهترین هدیه خداوند، آفریده خوب.

ت

تیام: نام لُری، به معنای چشمهایم
تیرداد: زاده شده در تیر ماه، نام سه تن از شاهان اشکانی.
تهماسب: آخرین پادشاه سلسله داستانی پیشدادی، دارنده اسب فربه یا دارای اسب زورمند، طهماسب.
تهمتن: تنومند، قوی جثه، نیرومند، لقب رستم پهلوان شاهنامه.
تهمورث: پهلوان زمین، به معنی قوی جثه و نیرومند، در شاهنامه شاه پیشدادی، معروف به دیوبند، که ریسندگی، بافندگی و اهلی کردن را به مردم آموخت.
تابان: روشن، درخشان، ریشه تاباندن، دارای نور و روشنی

ج

جاماسب: دارای اسب درخشان، به معنای دارای اسب درخشان، نام برادر قباد شاهنشاه ساسانی و فرزند فیروز ( پیروز )، جاماسب در ادبیات ایران و عرب به لقب فرزانه و حکیم خوانده شد و پیش گویی هایی به او نسبت داده اند که ذکر آنها در رساله ی پهلوی «یادگار زریران»، «گشتاسب نامه ی دقیقی» و «جاماسب نامه» آمده است.
جمشید: پادشاه بزرگ درخشان، پادشاه روشن، پسر خورشید، از شخصیت های شاهنامه فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است، به معنای جم درخشان یا جم شاه.
جهانگیر: فاتح جهان، جهان گشا، بسیار مشهور در همه ی جهان، فراگیرنده ی عالم.
جهانبخش: آن که جهان تحت سلطه اوست و می تواند آن را به کسی ببخشد، از القاب رستم
جهانشاه: شاه جهان. سلطان عالم، سومین پادشاه قره قویونلو است که مردم اصفهان را قتل عام کرد و فارس و کرمان را متصرف شد.
جهاندار: خداوند، نگهبان جهان، پادشاه، بزرگ و قدرتمند.
جهان: کیهان، عالم، گیتی، دنیا، نمادی برای بزرگی و عظمت.

خ

خداداد: عطا شده از سوی خداوند.
خدابخش: عطای الهی، بخشیده خداوند.
خدایار: آن که خداوند یار اوست.
خسرو: پادشاه، نیک نام، نام چند تن از پادشاهان ایران.
خشایار: دلیر، نیرومند، نام دو تن از پادشاهان هخامنشی.
خورشید: ستاره مرکزی منظومه شمسی، آفتابِ درخشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران ‏خسروپرویز پادشاه ساسانی.

د

دارا: دارنده، ثروتمند، از نام های پروردگار، داریوش سوم از پادشاهان ایران، صاحب، مالک.
دادویه: مؤسس سلسله طاهریان. کلمه دادویه مرکب از «داد» است و «اویه » از ادوات اتصاف.
دادمهر: نام مازندرانی، فرزند بزرگ فرخان بزرگ از اسپهبدان طبرستان.
دامون: نام مشترک در گیلکی و طبری (مازندرانی)، به معنی جنگل
دانوش: نام شخصی در داستان وامق و عذرا، نام کسی که عذرا معشوقه وامق را فروخت.
دانو: نام جنسی از ساکنان روحانی زمین و آسمان بر حسب آنچه در باج پران آمده است.
داراب: دارنده، شان و شکوه، شاه ایران از سلسله ی کیانی.
داریوش: دارنده نیکی، نام سه تن از پادشاهان ایرانی از سلسله ی هخامنشی.
دیاکو: پسر فرورتیش، نخستین شاه ایران از سلسله ی ماد که شهر همدان (هگمتانه) را به پایتختی برگزید.

ر

رادین: آزاده، جوانمرد، بخشنده، آزادوار، به مانند آزاده
رامبد: نگهبان آرامش، آرامش دهنده، رئیس رامشگران.
رامین: نام عاشق ویس در منظومه ویس و رامین نوشته فخرالدین اسعد گرگانی، این کلمه در بعضی منابع مرکب از «رام»به معنی طرب و «ین» است به معنی طربناک است.
رامتین: نوازنده، نام یکی از نوازندگان در زمان ساسانیان.
رخشان: درخشان، روشن و تابان، درخشنده.
رستان: آزاد و رها.
رشنواد: راستگویی، نام سپهسالار همای چهرآزاد و مادر بهمن، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در زمان همای مادر داراب و شناسنده داراب و به حکومت رساننده او
روزبه: خوشبخت، سعادتمند، بهروز، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبد بهرام گور پادشاه ساسانی، نام اصلی سلمان فارسی از یاران معروف پیامبر ( ص ).
رادمان: رادمنش، با سخاوت، از شخصیت های شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، کریم، رادمن.
رامان: منسوب به رام، مأنوس، موافق، سازگار، شاد و خوشحال، نام ناحیه ای است در شهرستان اهواز، نام وزیر کیقباد پادشاه کیانی.
رایان: نام کوهی در حجاز، راهنما.
رایکا: محبوب، مطلوب.
رها: نجات یافته، آزاد، نجات یافته و آزاد، از اسامی مشترک پسر و دختر.
رهام: نام پسر گودرز پهلوان ایرانی، از شخصیت های شاهنامه، پرنده شکست ناپذیر، لطافت باران.
راد: جوانمرد، آزاده، دانا، حکیم، بخشنده، سخاوتمند، خردمند.
رستم: نیرومند، پهلوان، بلند بالا، بزرگ تن، قوی اندام، در فارسی باستان، گاتها و دیگر بخش های اوستا به معنی دلیر و پهلوان.
ریونیز: نام پسر کیکاوس و داماد طوس.
ریکا: نام مازندرانی، به معنای پسر.

همچنین بخوانید؛ راهنمای انتخاب اسم دختر

ز

زاب: زو، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند طهماسب و از نسل فریدون پادشاه پیشدادی.
زال: سفید مو، در شاهنامه پسر سام و پدر رستم.
زامیاد: رامیاد، نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم، به معنی زمین، در آیین زرتشتی فرشته ای که مصالح و تدبیر امور روز زامیاد ( از هر ماه شمسی ) به او تعلق دارد.
زرتشت: نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی، دارنده ی شتر زرد، زردشت.
زردشت: زرتشت.
زرمهر: نام مازندرانی از خاندان کارن طبرستان.
زند: بزرگ، عظیم، شرح و بیان و گزارش، سلسله ی پادشاهی ایران که به وسیله ی کریم خان تأسیس شد و با کشته شدن لطفعلی خان به دست آقای محمّدخان پایان یافت.
زوبین: نوعی نیزه ی کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز، نام پسر پیران و نام پسر کاووس.
زربال: طاووس
زرفام: به رنگ زر، طلایی.

ژ

ژوبین: نوعی نیزه کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز، نام پسر پیران، ژوپین، زوبین.
ژیار: شهرنشینی، تمدن، زندگی شهروندان، اسم کردی.
ژیوار: زندگی، نام کوهی در اورامان، نام کردی.
ژیوان: نگهبان زندگی، بانی زندگی، پشیمان.
ژیهات: شایسته، لایق.
ژیان: بی باک و شجاع، خشمناک و غضبناک.
ژوناس: کبوتر صلح، نام کردی.

س

سالار: رئیس، فرمانده، سردار سپاه، فرمانده لشکر، بزرگ، حاکم، شاه، رهبر، والی، قائد، (در گفتگو) دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود.
ساسان: کسی که از مال و منال دنیا میگذرد، زاهد، پسر بهمن و نوه ی اسفندیار، جدّ اردشیر بابکان، سرپرست آتشکده ی استخر در فارس، سر سلسله ساسانیان.
سامان: نظم و ترتیب، سرزمین، مکان، ترتیب و روش کاری، ثروت، توانایی، صبر، آرام و قرار، ناحیه، نام مؤسس سلسله سامانیان.
سام: آتش، نام یکی از پهلوانان شاهنامه، سیاه.
سروش: پیام رسان، فرشته ی پیام آور، فرشته، پیامی که از عالم غیب برسد، الهام.
سپهر: آسمان، نام نوایی در موسیقی.
سپنتا: پاک و مقدس، اسپنتا، مقدس قابل ستایش.
سورن: نام سردار دلیر ایرانی.
سورنا: سورن، نام سردار پارتی.
سوشیانت: نجات دهنده، منجی موعود در دین زرتشتی، به معنی نجات دهنده.
سوشیانس: نجات دهنده، هر یک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند.
سهراب: دارنده آب و رنگ سرخ، پسر رستم از تهمینه، دارنده ی آب و رنگ سرخ، سرخاب.
سهند: محکم، پابرجا، کوه آتش فشانی قدیمی و خاموش در جنوب آذربایجان شرقی میان تبریز و مراغه.
سیامک: دارای موی سیاه، سیاه موی، در شاهنامه پسر کیومرث شاه پیشدادی که به دست دیوان کشته شد.
سیاوش: نام یکی از شاهزادگان ایرانی که در شاهنامه آمده است.
سیروس: کوروش، نام نوعی ابر، از زمره ی نام های کهن ایرانی.
سینا: ابوعلی سینا دانشمند معروف ایرانی، شبه جزیره ی بیابانی، در شمال شرقی مصر که در تورات آمده در همین محل موسی به پیغمبری برگزیده شد.

ش

شادمهر: مهربان و خوشحال، ویژگی آن که دارای شادی و مهربانی است، نام روستایی در تربت حیدریه، نام شهر یا مکانی در نیشابور.
شروین: نام مازندرانی، نام انوشیروان دادگر، نام قلعه شروان، نام دو تن از پادشاهان سلسله ی طبرستان، نام باستانی ناحیه ی سوادکوه در مازندران.
شراگیم: مانند شیر (به مازندرانی)، حاکم شهر، نام یکی از اسپهبدان مازندرانی در دوران ساسانی.
شاپور: شاه پور، پسر شاه، شاهزاده، از شخصیت های شاهنامه.
شایا: شایسته، لایق، سزاوار، شایان.
شایان: سزاوار، درخور، شایسته، بسیار، فراوان، ممکن، مقدور.
شاهرخ: شاه سیما، آن که چهره ای با هیبت و شکوه چون شاه دارد، دارای رخساری چون شاه.
شاهین: نام نوعی پرنده شکاری، منسوب به شاه، نوعی پرنده شکاری از خانواده باز.
شباهنگ: مرغ سحر، بلبل، ستاره ای که پیش از صبح طلوع می کند.
شهرام: مطیع شاه، موجب آرامش شاه، رام شاه، آرام شاه، شاه شاد.
شاهکام: تحریری از شاهگام باشد و آن نوعی از رفتار اسب است، مرتعی از توابع شهرستان گرگان.
شهراد: پادشاه جوانمرد، پادشاه بخشنده، پادشاهِ جوانمرد، شاه بخشنده.
شهاب: پاره ای از آتش، افروزه، ستاره دنباله دار، سنگ های آسمانی که در اثر برخورد با زمین می سوزند.
شهرداد: زاده ی شهر، شهری،، نام قدیم شهر اهواز.
شهریار: فرمانروای شهر یا کشور، پادشاه، حاکم، شاه، فرمانروا، پسر خسرو پرویز از شیرین و پدر یزدگرد سوم ساسانی.
شهروز: پادشاه روزگار، دارای بخت و روز شاه، نام وزیر شاهپور، نام شهری که خسروپرویز پادشاه ساسانی بنا کرد.
شیرزاد: زاده شیر، دلیر و شجاع، نام گیاهی که برروی تنه درختان می روید.
شیرنگ: به رنگ شیر، مانند شیر.
شهیار: همنشین و مونس شاه، نظیر و همتای شاه.
شهبد: شاه بزرگ و صاحب اختیار، نگهبان شاه.
شهنام: بزرگ نام و دارنده ی نام شاهانه، نیکنام، نکونام.
شوپه: در زبان مازندرانی نگهبانی مزارع در شب.

ف

فربد: مناعت، بزرگی، شکوهمند، دارای جلال.
فرزان: عاقل، حکیم، دانشمند، فرزانه، خردمند.
فرسا: نام یک گیاه، گیاهی بوته ای از خانواده ی فلفل که ریشه و میوه آن مصرف دارویی دارد.
فرامرز: آمرزنده دشمن، از پیش آمرزیده، آمرزنده،شکوه مرزداری، پسر رستم.
فرزاد: زاده فرو شکوه.
فرزام: شایسته و لایق، درخور، سزاوار.
فرزین: فروزان، عالم، وزیر دربار.
فردین: یگانه، شکوه دین، مخفف فروردین ماه اول بهار.
فرداد: داده شکوه وزیبائی.
فرود: آئین، نام پسر سیاوش، نام پسر کیخسرو نام پسر خسرو پرویزو شیرین. فرود به معنای فروتن و کسی است که به نرمی با دیگران رفتار می نماید.
فرورتیش: نام یکی از پادشاهان ماد.
فرمان: حکم، امر، دستور.
فرهنگ: آداب، رسوم، اندیشه، هنر، شیوه ی زندگی، شعور، تربیت اجتماعی.
فریبرز: دارای قامت شکوهمند و زیبا، دارنده ی فرّ بزرگ، بزرگ فره، شکوه فره، پسر کیکاووس و عموی کیخسرو.
فرناد: صدای باشکوه، پایان، سرانجام، توانایی.
فرهاد: باشکوه، یاری، عاشق افسانهای شیرین.
فرنام: بهترین نام، بالاترین نام، دارای نام باشکوه و زیبا، نام یکی از سرداران شاپور.
فرهام: نیک اندیش، تغییر یافته واژه اوستایی فرایوهومت.
فرهود: صداقت و راستی در دین، کودک پرگوشت و خوب صورت، مرد درشت اندام، فلزی که رنگ آن به علت حرارت دگرگون شد است.
فروهر: نگهداری کردن، پناه بخشیدن.
فیروز: پیروز، برنده، غالب، فاتح.
فرشاد: شادمان و باشکوه، نام روح و عقل کره مریخ، نفس فلک مریخ.
فرشید: فرشیدورد، شکوه و روشنایی، شکوه خورشید، شکوه درخشان.
فرخ: خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصیتهای شاهنامه، خجسته و مبارک و فرخنده.
فرخزاد: نیک بخت، خجسته، آن که با طالع خوب به دنیا آمده.
فربد: شکوهمند، دارای جلال.
فهام: بسیار فهمیده و دانا.
فریاد: صدا و آواز بلند و رسا، یاری خواستن با صدای بلند، بانگ، رسا، آواز بلند.

ک

کوروش: نام بنیان گذار سلسلۀ هخامنشی، خورشید.
کارن: جنگجو، قارَن، نامی از خاندان کارن طبرستان.
کامبیز: صورت فرانسوی «کمبوجیه» پسر کورش است.
کامران: سعادتمند و خوشبخت، کامیاب، نیک بخت، خوش گذران.
کامشاد: آرزوی شاد
کامیار: کامیاب، با شادی و با خوشحالی.
کاوه: آهنگر معروف ایران باستان که علیه ضحاک قیام کرد.
کاووس: پادشاه توانا، از شخصیتهای شاهنامه و نام پسر کیقباد پادشاه کیانی.
کنارنگ: فرماندار، حاکم، لقب مرزبان ابرشهر در زمان ساسانیان.
کورس: موی پیچیده و مجعد را گویند.
کورش: کوروش، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایران که تخت جمشید را بنا نهاد.
کیانوش: بزرگ جاودان، بزرگ جاویدان، بسیار شیرین، نام یکی از دو برادر فریدون در شاهنامه.
کیارش: شهریار بزرگ، پادشاه دلیر، دومین پسر کیقباد.
کیاوش: بزرگوار، نام پدر کیقباد، مانند پادشاهان، سروران و بزرگان.
کیا: بزرگ، قوی، مرزبان، نگهبان، خدا، پادشاه، حاکم، فرمانروا.
کیان: پادشاهان، بزرگان، سروران، نام شهرستانی در شهرکرد.
کیوس: نام پسر قباد و برادر بزرگ انوشیروان پادشاه ساسانی.
کوشا: آن که بسیار تلاش و کوشش می کند، ساعی، تلاشگر، کوشنده، ساعی.
کیخسرو: پادشاه بزرگ و والامقام، پادشاه عادل، نام پادشاه سوم از سلسله کیانیان.
کیقباد: پادشاه محبوب، پدر کیکاوس و سر سلسله کیانیان،
کیکاووس: سیاهچرده، سبزه، نام پسر کیقباد و پدر کیاوش، دارای منبع فراوان.
کیوان: سیاره زحل و دومین سیاره منظومه شمسی پس از مشتری است، (در قدیم) آسمان.
کیومرث: نخستین انسان، و به گفته شاهنامه نخستین پادشاه، زنده ی فانی، زنده ی گویا، بشر، مردم.

گ

گرگین: منسوب به گرگ، پسر میلاد از پهلوانان زمان کیخسرو.
گستهم: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر نوذر پادشاه پیشدادی و برادر طوس سپهسالار ایرانی و جزو سپاهیان کیسرو پادشاه کیانی.
گیو: یکی از پهلوانان داستانی ایرانی پسر گودرز، داماد رستم و پدر بیژن است.
گودرز: از پهلوانان عهد کاوس وکیخسرو و یکی از پادشاهان معروف اشکانی.
گَرسیوَز: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پشنگ و برادر افراسیاب تورانی و از سرداران سپاه وی، دارنده ی استقامت و پایداری اندک.
گرشاسب: صاحب اسب لاغر، پهلوان ایرانی و جد رستم.
گشتاسب: صاحب اسب رمنده، دارنده ی اسب آماده، پدر داریوش هخامنشی.
گلینوش: سرخی ماندگار، گل گونه ی پایدار، زیبارو و لطیف، از شخصیتهای شاهنامه.
گرشا: نام مازندرانی به معنی پادشاه کوه و کوهستان.

ل

لهراسب: دارای اسب تندرو، نام سومین پادشاه سلسله کیانی و پدر گشتاسب.

م

مهدیار: مهدی+یار= یار مهدی، مه+دیار= زیباروی سرزمین، مهد+یار= دوستدار میهن.
مازیار: صاحب کوهستان، صاحبِ کوه ماز، او را مزدایار - پسر قارون فرمانروای طبرستان.
ماکان: شجاعت، نام سردار دیلمی (نام مشترک گیلکی و مازندران).
مانی: پیامبر ایرانی در زمان شاپور ساسانی، اندیشمند، نام بنیانگذار آیین مانوی.
ماهان: منسوب به ماه، روشن و زیبا همچون ماه، نام پسر کیخسرو، پسر اردشیر، پسر قباد.
مرداس: مرد آسمانی، نام پدر ضحاک که مرد نیکی بود و بدست پسرش کشته شد.
مرزبان: مرزبان، مرزدار، مرزبان بن رستم نویسنده کتاب مرزبان نامه.
مهرگان: برتخت نشستن فردیدون شاه پیشدادی بعد از شکست ضحاک مصادف بود با اول مهرماه از جشن های ایران باستان.
مرداویج: مرد آویز نام سرسلسله امرای زیاری در قرن چهارم و پنجمبن، نام مشترک گیلکی و طبری
مزدک: خردمند کوچک - مردی که در زمان ساسانیان ادعای پیغمبری کرد و آیین مزدک را بنیان گذاشت، اما کشته شد.
مکابیز: مگابیز، نام یکی از سرداران داریوش هخامنشی.
منوچهر: بهشت روی، از پادشاهان پیشدادی، از تبار پهلوانی به نام منوش.
مهبد: نگه دارنده ماه، سرور ماه، کنایه از زیباتر از ماه، نام یکی از وزیران انوشیروان ساسانی.
مهداد: بزرگ زاده، داده ماه.
مهرداد: داده ی مهر، آفریده شده مهر، بخشنده خورشید، نام چهار تن از شاهان اشکانی.
مهرزاد: زاده مهر و محبت، زاده خورشید، در برخی از نسخه های شاهنامه نام دیگر مهرنوش پسر اسفندیار است.
مهرشاد: شادمان و زیبا همچون خورشید، سرخوش از محبت.
مهران: به معنی منسوب به مهر (خورشید) است و یکی از خاندانهای عصر ساسانی، فروغ خورشید، به معنی دارنده مهر.
مهزاد: بزرگ زاده، شاهزاده، زاده ماه، زیبا.
مهراب: دارنده ی جلوه آفتاب و کسی که تابش مهر دارد، نام جد مادری رستم.
مهزیار: مازیار، نام پدر علی اهوازی که توفیق ملاقات با امام زمان ( عج ) را به دست آورد.
مهیار: نام مشترک در زبان طبری به معنی یار یا همراه من می باشد، فرماندهای دوران هخامنشیان، نام پهلوانی در شاهنامه.
مهرنگ: به رنگ ماه، زیبا و سفید رو.
میلاد: زمان ولادت، تولد، زمان تولد، در شاهنامه پدر گرگین و از پهلوانان ایران باستان.

ن

نریمان: پهلوان، دلیر، نام پدر سام.
نکیسا: نوازنده و خواننده دربار خسرو پرویز ساسانی.
نوید: خبر خوش، مژده، وعده نیک، وعده ی نیک و خوش، سخن امیدوار کننده.
نیما: عادل، نامور، نیمه ماه، کمان، نام کوهی است حوالی نور، تخلص شعری علی اسفندیاری (نیما یوشیج).
نوژن: نوعی کاج، صنوبر.
نوذر: از شخصیت های شاهنامه، نام فرزند منوچهر پادشاه کیانی.
نیاسا: کسی که مانند نیاکان خود است، مرکب از نیا + سا.

و

وارش: باران، نام دخترانه گیلکی.
ونداد: امید، بشارت، پیروزی- نام پسرانه گیلکی.
وندیداد: قانون ضد دیو، به معنی قانون ضد دیو، بخشی از اوستا شامل فصل، که بیشتر درباره ی حلال و حرام در آیین زرتشت است.
وهومن: شکل باستانی بهمن، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه.
ویشار: بیدار، هشیار.

ه

هیرمان: نام لُری به معنای به یاد ماندنی.
هامون: دشت و زمین هموار، زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچه ای در سیستان.
هودین: دین خوب، آئین نیک.
هرمز: اهورمزدا، خدای بزرگ ایرانیان، نام پسر بهمن و نام پسر انوشروان.
هورمزد: هرمز
هورموند: نام یکی از سرداران قدیم ایرانی.
هومن: دارنده ی روح خوب و نیک اندیش، مخفف کلمه هومان.
هوشنگ: آگاه، خردمند، هوش و درایت، نام یکی از سلاطین پیشدادی و فرزند سیامک، خوش صورت.
هوتن: نیک اندام، تندرست و خوش قد و بالا، نام یکی از متحدان داریوش درحمله به مغان.
هومان: هومن، دارنده ی روح خوب و نیک اندیش.
هوشیار: باهوش، عاقل، آگاه، زیرک، هوشمند، زرنگ، خردمند.
هورداد: فرستاده و داده خورشید، تابنده و پر حرارت.
هیربد: آموزگار، معلم، شاگرد، آموزنده، پیشوای دینی در دین زرتشتی، رئیس آتشکده.

ی

یاور: یاری دهنده، دوست، پشتیبان، حامی، کمک کننده.
یزدگرد: آفریده خداوند، به معنی آفریده ی یزدان.
یزدان: خداوند، ایزد، خدای خیر و نیکی، ایزد مقابلِ اهریمن.
یادگار: آنچه از انسان به جای ماند، ماندگار، نشان، جانشین، وارث.

اسم پسر جدید و اسم پسر ایرانی:

اگر جزو افرادی هستید که اسم پسر جدید یا اسم پسر خاص را ترجیح می دهید، می توانید از اسم پسر قدیمی ایرانی استفاده کنید که کمتر در جامعه رواج دارند. خصوصا بهتر است این انتخاب از بین اسم پسر ایرانی اصیل باشد که برای مدتی به فراموشی سپرده شده است. با این روش اسم پسر جدید خواهید داشت که نسبت به سایر نام ها، کمیاب تر است.

حرف آخر:

انتخاب اسم مناسب برای نوزاد یکی از اولین تصمیمات مهم والدین است که تاثیری طولانی مدت بر زندگی فرزند شما دارد. انتخاب اسم اولین کاری است که عشق شما به فرزند آینده تان را نشان می دهد و مناسب بهترین راه برای حس نزدیکی به او است. تجربه والد شدن سفری پر از امید، هیجان، اضطراب است که توصیه های بیش از حد دیگران می تواند گیج کننده باشد. فروشگاه لباس بچه گانه نازدونه از جمله تولیدکنندگان داخلی لباس بچگانه در رشت است و با تعیین قیمت مناسب لباس کودک، این سفر زیبا را برای شما آسان می کند.



بیشتر بخوانیم


0 دیدگاه در بحث‌‌ پیرامون این مقاله شرکت کنید!